سلام.منو میشناسی؟منو یادت رفته؟داغون بودن من که واست خیلی مهم بود.حوصله نداری؟احساسی به من نداری؟حرفاتو به کی میزنی این روزا؟دلت واسه من نمیسوزه؟زیاد سوال میپرسم؟درک میکنی که حال من خوب نیست وقتی نیستی؟وایسم تو آینه با خودم حرف بزنم؟همش قبول.همه همش.نگارم جز تو من به کی پناه ببرم.بس کن تو رو خدا.دلم تنگه واست.غروبها رو بی تو درد میکشم.بیا و بزرگی کن.بیا منو رها کن از این دلتنگی.نگار دلتنگ یه سلام گفتنتم تو برم بالای ابرها.لحطههای منو پر از حضور قشنگ توئه.بودنت توی قلبمو با چیزی عوض نمیکنم.اما خسته ام خسته.اگه به من باشه تا فردا هم میتونم از حالم و دلتنگیهام بگم.نگو که تو دیگه حوصله نداری و دلتنگ نیستی که اون لحظه لحظهی شکستن قلب منه و مرگ منه بخدا.روزگار طوری شده که چیز جدیدی بدست نمیارم و باید حسرت چیزای از دست رفته رو بخورم.الان یاد زمانی افتادم که موقع حرف زدن دوتامون سکوت میکردیم و حرفی نبود واسه گفتم بعدش دوتایی میخندیدیم.آی قربون اون لحظهها.من کسی رو جای تو نمینمیذارم و نمیتونم بذارم.عشق من به تو کم نمیشه که بیشترم میشه.بازم صبر میکنم.مهم نیست تا کی اما امیدوارم زودتر تموم بشه....
داستان عشق تلخ و شیرین Bitter and sweet love بازدید : 213
سه شنبه 12 آبان 1399 زمان : 4:40